تبلیغات
- مقاله ها
- نوحه و مداحی ها
- ویژه نامه پیامبر اکرم(ص)
- ویژه نامه شب های قدر
- ویژه نامه نماز
- دانلود رساله توضیح المسائل مراجع تقلید
- ویژه نامه مهدویت و امام زمان(عج)
- کلیپ ها و سخنرانی ها
- سایر خدمات
- دانلود نرم افزار های مورد نیاز
- عکس ها
- ابزار وبلاگ
- مستند ها و فیلم ها
- ویژه نامه تولد امام رضا(ع)
- بازی های مذهبی
- ویژه نامه شهادت امام جواد (ع)
- ویژه نامه شهادت امام محمد باقر (ع)
- ویژه عید سعید قربان
- ویژه نامه محرم
- ویژه نامه شهادت حضرت ابالفضل (ع)
- ویژه نامه تولد امام حسن عسکری (ع)
- ویژه نامه فاطمیه
- ویژه نامه تولد حضرت فاطمه(س) و روز زن
- وِیژه نامه شهادت امام هادی (ع)
- ویژه نامه تولد حضرت علی (ع) و روز مرد
- ویژه ناه مبعث پیامبر (ص)
- نرم افزار ها
- ویژه نامه ماه مبارک رمضان
- ویژه نامه شهادت امام صادق (ع)
- ویژه نامه شهادت حضرت فاطمه (س)
نویسندگان
پیوندهای روزانه
- دریافت رایگان این قالب
- سایت عاشقانه ماندگار فان
- سایت عاشقانه عشق آفرین
- هاست ویندوز Plesk
- خرید هاست لینوکس
- شارژر همراه پاور بانک
- تبادل لینک 2
- تبادل لینک
- سایت عاشورا
- وبلاگ سرگرمی و تفربح
- کامپیوتر
- فتوکده
- بیوگرافی ایرانیان موفق در سراسر جهان
- ساختن وبلاگ
- شماره پیمان کارها
- حمل ته لنجی با ضمانت از دبی
- خرید از چین
- قلاده اموزشی ضد پارس سگ
- الوقلیون
- آرشیو لینک ها
صفحات جانبی
- دانلود نسخه موبایل
- دانلود نوحه
- شیعه دانلود
- پیامک های محرم
- آهنگ های پیشواز مخصوص ماه محرم
- زندگینامه حضرت
- حضرت عباس (ع)؛ پرچمدار فضل و ایثار
- عظمت حضرت عباس (ع) و عزای مادر
- نقش آفرینی حضرت عباس(ع) در حماسه عاشورا
- حرم حضرت ابوالفضل العباس (علیه السلام)
- کرامات حضرت عباس (ع)
- احادیث حضرت فاطمه
- پیامک شهادت حضرت فاطمه
- زیارت حضرت فاطمه الزهرا
- بهشت بی نشان - دانشنامه حضرت زهرا (س)
- برنامه فدک الزهرا (س) ویژه اندروید
- امدادهای غیبی در عصر ظهور
- جهان در آستانه ی ظهور
- تشخیص و تطبیق نشانههای ظهور
- آشنايي با مفاهيم و اصطلاحات نشانههاي ظهور
- دانلود تصویری سخنرانی استاد رائفی پور احیاءنیمه شعبان
- پیامک های ویژه ماه شعبان
- دکترين ظهور منجي
- فضیلت ماه شعبان
- ليله القدر شب سرنوشت
- امام علي (عليه السلام):نمادي از انسان کامل
- دغدغه امام علی (ع) برای عدالت و آزادی
- امامي که تنها ماند
- علی را «چه» کشت ؟!
- مداحی های شب نوزدهم
امکانات جانبی
جستجو
نویسنده : محمد مهدی قربانی
بازدید :493
امامي که تنها ماند
تاريخ ارسال: ساعت: :
دیدگاه ها:نظرات()
امامي که تنها ماند
بازخواني وقايع ناظر به ولايت و امامت علي (ع) قبل و بعد از پيامبر (ص)
فاميل هايش را دعوت کرده بود تا حرفش را بزند و بگويد از طرف خدا پيامبر شده و براي هدايت مردم مبعوث. حرف هايش را زد و گفت: «کدام يک از شماها به من کمک مي کند؟»
سکوت بود و سکوت که جواني نورس بلند شد.
دوباره گفت.
دوباره همان پسر.
براي بار سوم، باز هم همان پسر.
محمد (ص) نترسيد از نوجواني علي (ع) و محکم و با اعتماد به نفس گفت: «اين پسر، علي (ع)، وصي و جانشين من است به حرف هايش گوش کنيد و از او پيروي کنيد.»
***
اين ماجرا بهانه اي شد براي منافقان تا بگويند علي (ع) از ترس گرما و دوري راه با پيامبر (ص) نرفت. بعضي ديگر هم گفتند: «پيامبر (ص) نخواست علي (ع) همراهش باشد و او را اين طور از خودش دور کرد.»
علي (ع) اين حرف ها را تحمل نکرد، شمشيرش را برداشت و خودش را رساند به رسول خدا (ص) و سپاهش در بيرون مدينه. گفت: «مرا با ماندگان و متخلفان جا گذاشتي؟»
پيامبر (ص) جواب داد: «کار مدينه جز با وجود من يا تو اصلاح نمي شود. خوشحال نيستي که جايگاه تو نسبت به من مثل جايگاه هارون نسبت به موسي (ع) باشد؟»
پيامبر (ص) مي خواست بگويد فقط علي (ع) مي تواند به جاي او بنشيند؛ وقتي او مي خواهد جاي دوري برود.
پيامبر مي خواست بگويد اگر من از ميانتان رفتم، برويد سراغ علي (ع).
***
مرد چند باري کمک خواسته بود و کسي به حرفش توجه نکرده بود. داشت از مسجد بيرون مي رفت که علي (ع) با دستش به او اشاره کرد. خود حضرت نماز مي خواند و در رکوع بود. انگشتش را به مرد نيازمند نشان داد و مرد انگشتر را از دست علي (ع) درآورد.
علي (ع) انگشترش را صدقه داد بي آنکه نمازش را بشکند. انگشتر خيلي قيمتي بود. در جنگي، علي (ع) طوق پسر حران از بزرگان دشمن را نابود کرده و انگشترش را آورده بود براي پيامبر (ص) و پيامبر (ص) هم دوباره داده بودش به علي (ع).
بعد از اينکه علي (ع) انگشترش را بخشيد، آثار وحي در صورت پيامبر (ص) ديده شد که او هم در مسجد نماز مي خواند و اين آيه نازل شد که: «انما وليکم الله و رسوله و الذين آمنوا الذين يقيمون الصلاه و يوتون الزکاه و هم راکعون».
***
پيامبر (ص) دستش را روي سينه او گذاشت و گفت: «خدايا، قلب علي (ع) را هدايت کن و زبانش را از خطا سلامت بدار.»
بعد به علي (ع) گفت: «با کسي از در جنگ وارد نشو و سعي کن با نيروي منطق و خوش رفتاري مردم را به راه راست راهنمايي کني. به خدا قسم اگر خدا کسي را به وسيله تو هدايت کند، از آنچه خورشيد بر آن مي تابد بهتر است.»
***
گفت: «آنها که جلو رفته اند، برگردند. آنها که عقب مانده اند؛ برسند.»
به اصحابش گفت با جهاز شترها منبري درست کنند تا آخرين بند رسالتش را هم براي مسلمانان ابلاغ کند. اصحاب زين شترها را روي هم انداختند تا تلي از زين درست شد. وقتي همه آمدند، پيامبر (ص) بالاي تل رفت و برايشان خطبه خواند. گفت: «مرا در رسالتم چطور ديديد؟» و همه تصديق کردند. بعد آخر سر دست علي (ع) را بلند کرد و براي اينکه حرفش فراموش نشود يا حتي اشتباهي رخ ندهد، سه بار گفت: «هر که من مولاي او هستم، علي (ع) مولاي اوست. خدايا دوست بدار دوستانش را و دشمن بدار دشمنانش را.»
همه آمدند به مولاي جديد تبريک گفتند خيلي طول نکشيد البته که حرف پيامبر (ص) را فراموش کنند.
***
گفت: «وقتي به صحنه محشر مي آيم علي (ع) جلوتر از من است و پرچم حمد را به دست دارد.»
نماينده مردم نجد گفت: «اين حرف درباره کسي است که اختلاف در موردش زياد است.»
محمد (ص) تبسم کرد و گفت: «چرا اختلاف زياد است. نسبت علي (ع) به من، مثل سرم به بدنم است و در مقايسه با لباسم مثل دکمه ام.»
نماينده نجدي ها طاقت شنيدن خوبي ها و برتري هاي علي (ع) را نداشت. با عصبانيت بلند شد و گفت: «خدايا اگر اين حرف ها درست است، از آسمان بر من سنگ بباران.»
آيات اول سوره معراج همان جا نازل شد: «سال سائل بعذاب واقع...»
سنگي از آسمان آمد و او را کشت.
***
پيامبر (ص) دست آن صحابي را گرفت و گفت: «آن جواني که کنارت بود، انسان نبود، جبرئيل بود. خواست حرفم را درباره علي (ع) در ذهن شما محکم تر کند.»
اين صحابي البته چند وقت بعد نه حرف پيامبر (ص) يادش آمد و نه حرف جبرئيل.
***
علي (ع) گفت: «بله رسول خدا.» و به گريه افتاد.
پيامبر (ص) گفت: «بلال! شمشير و زره و اسب و شتر و سنگي را که در روزهاي گرسنگي موقع عبادت به شکمم مي بستم، بياور.»
بلال که بلند شد، پيامبر (ص)، انگشترش را درآورد و به علي (ع) گفت: «اين وسايل مخصوص من، ديگر مال توست. ببرشان به خانه خودت که بعد از من، رفتارها با تو عوض مي شود.»
علي (ع) وسايل را به چشم و صورت ماليد و در حضور مهاجر و انصار به خانه خودش برد.
***
يک نفر از انصار گفت: «ما مي ترسيم خلافت از بين ما و شما بيرون برود و بشود آنچه نبايد بشود، پس خليفه از مهاجرين باشد ولي بعد از او يکي از انصار خليفه باشد و همين طور يکي در ميان خليفه عوض شود.»
عمر گفت: «عرب به حرف شما گوش نمي کند در حالي که پيامبر (ص) از بين ما بوده. خليفه بايد از قريش باشد. ما هم معاونت و وزارت را به انصار مي دهيم تا هيچ وقت بدون نظر آنها کاري انجام نشود.»
يک انصاري ديگر گفت: «مردم خام نشويد! قدرت در دستان شماست. شما بايد خليفه پيامبر (ص) باشيد. اسلام با شمشير شما بر اعراب مسلط شد. اگر مهاجرين قبول نمي کند، آنها را از اينجا بيرون مي کنيم. بروند به سرزمين خودشان و براي خودشان خليفه انتخاب کنند و ما هم خليفه خودمان را داشته باشيم.»
بشير - يکي از بزرگان قوم خزرج که به رئيس شدن سعد پسر عباده حسادت مي کرد- گفت: «ما از جنگ و جهاد و کمک به پيامبر (ص) دنبال رضاي خدا بوديم نه خلافت. رسول خدا (ص) از قريش بود و فاميل او به خلافت لايق تر هستند.»
همين موقع ابوبکر گفت: «من دعوت مي کنم با عمر پسر خطاب يا ابوعبيده بيعت کنيد.»
عمر و ابوعبيده گفتند: «ما جسارت نمي کنيم تا تو هستي.»
قبل از عمر و ابوعبيده، بشير (همان حسود) جلو پريد و با ابوبکر بيعت کرد. بعد عمر و ابوعبيده - رئيس قبيله اوس- هم که ديد بشير که از بزرگان خزرج است، بيعت کرده و براي اينکه سعد پسر عباده خليفه نشود، بيعت کرد و بعد از او همه اوسي ها بيعت کردند.
هنوز کفن پيامبر (ص) خشک نشده بود. نکردند قول و قرار بگذارند و جلسه را بيندازند براي بعد از مراسم خاکسپاري پيامبر. نکردند با آدم هايي مثل علي (ع) مشورت کنند. نکردند شوراي موقتي تشکيل بدند تا سر فرصت تصميم بگيرند. انگار نقشه اي از پيش تعيين شده باشد؛ با عجله و شتاب.
***
عمر پسر خطاب گفت: «ولت نمي کنيم تا بيعت کني.»
علي (ع) جواب داد: «تو داري شيري را مي دوشي که نصفش مال توست. امروز تو کار او را محکم کن که فردا ابوبکر آن را به تو بر گرداند. به خدا بيعت نمي کنم.»
ابوعبيده گفت: «اي ابالحسن، تو حالا جواني. اينها پير مردان قوم تو هستند. تو تجربه آنها را نداري. تو حالا خلافت اينها را قبول کن. اگر زنده ماندي بعد از اينها تو لايق خلافتي واقعاً.» ابوبکر گفت: «اگر بيعت نمي کني، مجبورت نمي کنم.»
***
بشير اولين نفري که با ابوبکر بيعت کرد؛ گفت: «اگر انصار اين حرف ها را قبل از بيعت با ابوبکر شنيده بود، حتماً با تو بيعت مي کرد ولي چه مي شود کرد که ديگر بيعت انجام شده.»
علي (ع) که ديد هيچ کس حرکتي نمي کند؛ برگشت و آمد خانه، بي آنکه بيعت کرده باشد.
***
توي اين مدت نشسته بود در خانه و قرآن را جمع آوري مي کرد. با جديت اين کار را تمام کرد و اولين کتاب کامل قرآن را درست کرد.
شايد علي (ع) ترسيده بود. پيامبر (ص) مردم را به دو چيز سفارش کرده بود؛ کتاب خدا و اهل بيتش. حرمت و مقام اهل بيت (ع) را که نگه نداشته بودند، شايد ترسيده بود به خاطر هواي نفس قرآن را هم نديده بگيرند يا تحريف کنند.
***
ابوبکر گفت: «بپرس.» يهودي پرسيد: «خدا چه چيزي را ندارد، چه چيزي پيش خدا نيست و چه چيزي را خدا نمي داند؟»
ابوبکر عصباني شد و گفت: «سوال کافران را مي کني؟»
مسلمانان خواستند يهودي را بکشند که عبدالله پسر عباس جلويشان را گرفت و گفت با انصاف باشند. حالا که جواب سوالش را نمي دانيد ولش کنيد برود. يهودي را از دستشان درآورد و رد کرد. يهودي مي رفت و مي گفت: «اسلام از دست رفت. اينها نمي توانند جواب يک سوال را بدهند. رسول خدا (ص) کجاست؟ خليفه رسول خدا (ص) کجاست؟ پسر عباس دنبال يهودي آمد و گفت: «چه خبر است. بيا ببرمت پيش معدن علم تا جوابت را بشنوي.» ابوبکر و مردم هم با آنها همراه شدند و عده زيادي به خانه علي (ع) آمدند. ازدحام زياد شد. بعضي مي خنديدند و بعضي گريه مي کردند.
ابوبکر گفت: «اي ابالحسن! اين يهودي از من سؤالات کفرآميز مي پرسد.»
علي (ع) به يهودي گفت: «چه پرسيدي؟»
يهودي گفت: «مي گويم به شرطي که مثل اينها تصميم به کشتنم نگيري» و بعد سؤالش را پرسيد.
امام (ع) گفت: «جوابت را مي دهم به شرط اينکه منصفانه اسلام را قبول کني» و يهودي قبول کرد.
امام (ع) جواب داد: «چيزي که خدا ندارد زن و بچه و شريک است، چيزي که پيش خدا نيست، ظلم و ستم است که پيش او نيست و چيزي که خدا نمي داند اين گفته شما يهوديان است که مي گويند عزير پسر خداست که خدا براي خودش پسري نمي داند.»
يهودي شهادتين را خواند و گفت: «دستت را جلو بياور تا بيعت کنم. جواب اين سوال را جز وصي يک پيامبر نمي دانست.»
***
پسر خطاب که خبر دار شده بود، آمد و گفت: «اين چه حرفي است که مي زني؟ ما تو را انتخاب کرديم و پسنديديم.» بعد ابوبکر را از منبر پايين آورد تا ماجرا را تمام کند.
***
کشيش گفت: «درست گفتي، از چه چيزي هر چه برداريم کم نمي شود و بيشتر مي شود؟»
امام (ع) جواب داد: قرآن و علوم.
کشيش پرسيد: «اولين رسولي که خدا فرستاد و نه جن بود و نه انسان که بود؟»
امام (ع) گفت: «همان کلاغي بود که خدا فرستاد تا قابيل را از سرگرداني و چه کنم چه کنم با جنازه هابيل رها کند.»
کشيش گفت: «يک سوال ديگر دارم که بايد او جواب بدهد.» اشاره کرد به عمر و پرسيد: «خدا کجاست؟»
عمر عصباني شد. علي (ع) گفت: «عصباني نشو تا نگويد در جوابش مانده اي.» بعد رو کرد به کشيش و گفت: «هيچ جا از خدا خالي نيست و او چيزي نيست و بر چيزي نيست. او مکان را آفريده و خودش برتر از آن است که در مکاني باشد، قدرت و احاطه او بر همه آسمان و زمين است و ... .»
کشيش شهادتين را گفت و با علي (ع) دست داد و گفت: «تو لايق جانشيني پيامبرتان هستي نه اين مرد بداخلاق.»
علي (ع) لبخند زد. عمر گفت: «خدا مرا گرفتار مشکلي نکند که تو آنجا نباشي اي ابالحسن، اگر تو نبودي من هلاک مي شدم.»
***
عبدالله گفت: «اين حرف را مي گويي و خلافت را همراه ابوبکر از او گرفته اي؟»
خليفه دوم مدتي ساکت شد و بعد گفت: «کاري که ما کرديم از روي عدالت نبود اما ترسيديم عرب به خاطر جنگ هايي که علي (ع) کرده و بزرگاني که کشته، خلافتش را قبول نکنند.»
پسر عباس با خودش گفت پيامبر (ص)، علي (ع) را به مهم ترين ميدان هاي جنگ مي فرستاد و او بزرگان و دشمنان را مي کشت و در هم مي شکست. چطور شد پيامبر آن وقت نترسيد و علي (ع) را کوچک نديد ولي تو و ابوبکر او را کوچک ديديد؟
عمر بعد از سکوتي باز به حرف آمد که: «گذشته ها گذشته ولي به خدا قسم ما در هيچ ماجرايي بدون نظر علي (ع) تصميم نمي گيريم و هيچ کاري را بدون مشورت با او انجام نمي دهيم.»
صبر کرد. حدود 25 سال، خار در چشم و تيغ در گلو. يک زماني قول داده بود به پيامبر (ص) که صبر کند. البته مشورت هم مي داد به خلفا. گاهگاهي هم اشاره مي کرد به حق غصب شده اش اما به هر حال توي اين مدت اصلي ترين کارش صبر کردن بود و تحمل کردن خار و تيغ.
***
بعد از بيعت، علي (ع) براي مردم صحبت کرد و گفت: «اگر مردم جمع نشده بودند و اصرار نمي کردند و اگر خدا از دانشمندان و علما عهد نگرفته بود که در مقابل سيري ظالم و گرسنگي ضعيفان ساکت نباشند، افسار شتر خلافت را روي کوهانش مي انداختم تا هر جا مي خواهد برود.»
گفت که حکومت را با اکراه قبول مي کند و مردم بايد بدانند که امتحان مي شوند و فتنه ها مثل تکه هايي از شب روي سرشان مي بارد و تحملش سخت است جز براي کساني که اهل صبر و بصيرت باشند. گفت او همان علي (ع) زمان پيامبر (ص) است؛ قاطع و محکم. هر کس مالي از بيت المال را به ناحق برده باشد، حتي اگر مهريه زنش کرده باشد بر مي گرداند. گفت همه با هم برابر هستند و اگر کسي در راه خدا کاري انجام داده خدا پاداشش را مي دهد.
اين سخنراني کار خودش را کرد. عده اي که از بيعت و اصرار به علي (ع) براي خودشان آرزوهايي رشته کرده بودند، رشته هايشان پنبه شد و دل هايشان پر از کينه.
فتنه ها مثل تکيه هايي از شب تاريک يکي يکي پيدا شدند.
نكته
كفش باارزش
عبدالله به كفش كهنه و پر وصله و پينه نگاه كرد و گفت: «هيچ».
اميرالمؤمنين (ع) گفت: «به خدا قسم اين كفش برايم ارزشمندتر از حكومت بر شماست، مگر اينكه با اين حكومت حقي را بگيرم يا باطلي را نابود كنم.»
منابع:
- زندگاني اميرالمومنين (ع) سيد هاشم رسولي محلاتي . دفتر نشر فرهنگ اسلامي / 1374.
- داستان هاي الغدير / سيد رضا باقريان موحد/ انتشارات نصر/ 1379.
- سيماي علي (ع) از منظر اهل سنت/ محمد برفي/ نشر احسان/ 1380.
- غارات/ ابراهيم بن محمد ثقفي / ترجمه عزيرالله عطاردي / انتشارات عطارد/ 1373.
- مناقب مرتضوي/ محمد صالح الحسيني/ تصحيح کورش منصوري/ انتشارات روزنه/ 1380.
- امام علي (ع) از ولادت تا شهادت / علامه محمد کاظم قزويني / ترجمه علي کرمي/ انتشارات دليل/ 1379.
- خلاصه الغدير/ تلخيص يعقوب قاسملو
- سيري در الغدير/ محمد اميني نجفي.
منبع:نشريه آيه ويژه نامه دين و فرهنگ.
آمار
آمار مطالب
کل مطالب : 336
کل نظرات : 12
آمار کاربران
افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0
آمار بازدید
بازدید امروز : 250
بازدید دیروز : 4
ورودی امروز گوگل : 25
ورودی گوگل دیروز : 0
آي پي امروز : 83
آي پي ديروز : 1
بازدید هفته : 254
بازدید ماه : 250
بازدید سال : 2628
بازدید کلی : 61838
اطلاعات شما
آی پی : 18.191.223.123
مرورگر :
سیستم عامل :
امروز :
کل مطالب : 336
کل نظرات : 12
آمار کاربران
افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 0
آمار بازدید
بازدید امروز : 250
بازدید دیروز : 4
ورودی امروز گوگل : 25
ورودی گوگل دیروز : 0
آي پي امروز : 83
آي پي ديروز : 1
بازدید هفته : 254
بازدید ماه : 250
بازدید سال : 2628
بازدید کلی : 61838
اطلاعات شما
آی پی : 18.191.223.123
مرورگر :
سیستم عامل :
امروز :
نظرسنجي
ورود کاربران
عضويت سريع
تبادل لینک هوشمند
پر بازدید ترین مطالب
پربازدیدترین مطالب